خلاصه ای از فروشگاه سینانا
( فروشگاه سینانا در زمینه فروش انواع اکسسوری، پوشاک،کیف و کفش مردانه، زنانه و بچه گانه فعالیت می کند).
ما در فروشگاه سینانا می خواهیم علاوه بر فروش محصولات، مطالب آموزنده و بازخوانی مکان های تاریخی و مراکز باستانی شهرهای خوب کشور عزیزمان را به همدیگر معرفی کنیم. این مطالب برگرفته از کتاب ها و مجلات تاریخ شناسان و نویسندهای دیگر می باشد، شما می توانید در قسمت نظرات ما را در بهتر معرفی کردن منابع و مطالب یاری کنید.
با تشکر فراوان
پیج شبکه اجتماعی در روبیکای فروشگاه سینانا
مازندران در شاهنامه
واژه مازندران برای نخستین بار در شاهنامه فرزانه توس، فردوسی بزرگ دیده شد. شهر مازندران در روزگار باستان با نام هایی همچون تپورستان پرآوازه بود. این سرزمین به عنوان قطب اصلی مناطق جغرافیایی شاهنامه در حوزه جغرافیای شهری از اهمیت بسیاری برخوردار است.
در این پژوهش، افزون بر واژه شناسی یافته های ناب اسطوره ای حکیم توس در مورد مرزهای این سرزمین همچنین تاریخچه و وسعت و حدود مازندران و انطباق شگفت انگیز آن با هاماوران مورد بررسی قرار گرفته است.
شهر مازندران در روزگار باستان با نامهای نپرستان ،تپورستان، نیروی دارالبرکت و طبرستان معروف بود و در پهلوی mazandaran, mazan, tapristan » خوانده میشد. مازندران را رویان نیز می نامیدند. این واژه نخستین بار در شاهنامه دیده شد و پس از فردوسی یاقوت حموی چنین از آن نام برد اسم اولایه طبرستان و قد تقدم ذکرها و ما اظن هذا الا اسماً محدثاً لها فاني لم اره مذكورا في كتب الاوائل». بعضی از محققان این ناحیه را سکونتگاه مردمی به نام تا پور دانسته اند که قبل از آریاییان در آن سکونت داشتند. تپورها مانند کاسیها کاسپینها و ماردها (آماردها) و غیره قبلا قوم کاملاً گسترده ای پیش از آریایی ها بوده اند که به وسیله اقوام مهاجر ایرانی به نواحی کوهستانی عقب رانده شدند و به تدریج تمدن و فرهنگ آریایی و سپس دین مزدیستی را پذیرفتند. «دار مستتر نام مازندران را دال بر تفصیل جهتی و مکانی مشتق از مازنه میداند که ترکیب پنداری مازنه – تره از آن پدید آمده است. به گمان او واژه مازنتر – مازندر) از حیث ساختمان با دو نام جغرافیایی شوش و شوشتر یکسان است. دانشمند آلمانی – تولد که – «در» را به معنی در و دروازه گرفته است. بدین سان واژه مازندر به معنی دریا دروازه مازن شده که به گمان او نام ناحیه ویژه ای بوده که از
دیگر بخشهای منطقه جنوب دریای خزر که طبرستان نام داشته، مشخص و ممتاز بوده است».
گروهی این نام را مشتق از ماز» به معنای دربندها و درهایی می دانند که به فرمان اسپهبد مازیار پسر قارن در گذرگاهها و مناطق سوق الجیشی کوهستان مازندران ساخته شد و از این رو این لفظ را منطقه درون رشته مازها ترجمه کرده اند. عده ای نیز آن را برگرفته از واژه «مارد میدانند که نام یکی از اقوام نامدار پیش از آریاها است؛ اما مخالفان این نظریه معتقدند این رأی نادرست و نارواست زیرا نخست این که واژه موهوم مارد اندران به هنجار زبان فارسی نیست دوم این که قوم مارد یا آمارد نزد ایرانیان دوره اسلامی و شاید پیش از اسلام که واژه مازندران از پدیده های روزگار ایشان است شناخته نبوده است گروهی مازندران را متشکل از سه جزء مر (بزرگ) ایندره نام یکی از پروردگاران آریاییان که در دین مزدیسنی از دیوها شمرده شده است…. و ایندره بزرگ در ادبیات سنسکریت نام رشته کوه یا رودخانه ای است و پسوند (ان) می دانند.
ابوالفداء این واژه را بر ساخته از تبر ابزار شکستن چوب – پیوند مکان (ستان) دانسته است. بر این اساس بعضی از مورخان وجه تسمیه طبرستان را از آن دانسته اند. که مردم آن سرزمین به مناسبت جنگلهای انبوه و استفاده از تبر، غالباً پیشه هیزم شکنی داشته اند و بنابر استفاده از این اسلحه این سرزمین را طبرستان نامیده اند» استرنج نیز کلمه طبر را به کوه ترجمه کرده و طبرستان را ناحیه ای کوهستانی خوانده است.
چینی ها این نام را تو به – سی – تان با تو به – سه – تان می خوانند. این اسفندیار اصل آن واژه را موزاندرون» خوانده و معتقد است که موز نام رشته ای از کوههای
مازندران بوده است و عجمان نیز طبرستان را مازندران نامیدند. این لفظ در قدیمی ترین کتیبه های داریوش دیده نمیشود و پیش از آن نیز در اعلام جغرافیایی وندیداد نام آن نیامده است. در دوره اشکانیان هم نامی از مازندران در میان نیست.
حدود و وسعت
در خصوص محدوده منطقه مازندران نظریات متفاوتی ابراز شده است. گروهی از پژوهشگران مازندران کهن (طبرستان) را مطابق مازندران فعلی و مکان آن را در شمال کشور و حوزه جنوبی دریای خزر تعیین میکنند منطقه کوههای مرتفع که قسمت عمده آن از سلسله جبال البرز واقع در امتداد ساحل جنوبی دریای خزر تشکیل میشود در خاور و شمال قومس نزد جغرافی نویسان قدیم عرب به نام طبرستان معروف بود…. بسیاری اوقات اسم مازندران عمومیتی پیدا کرده بر ایالت مجاور، یعنی گرگان نیز اطلاق شده است…. در حقیقت این دو اسم یعنی طبرستان و مازندران بر منطقه اراضی پست ساحلی که از راستای سفید رود تا جنوب خاوری بحر خزر امتداد دارد. اطلاق می گردید سپس این کلمه یعنی مازندران بر تمام نواحی کوهستانی و ساحلی اطلاق گردید و امروز دیگر اسم طبرستان استعمال نمی شود عمده جغرافی دانانی که مازندران را حد شمالی کشور تصور کرده اند این سرزمین را در منطقه میان ری و قومس و بحر خزر در نظر گرفته اند گروهی نیز طبرستان و رویان (را) سرزمین بین دو ولایت گیلان و گرگان در کنار دریای خزر» دانسته اند.
بطلمیوس، حد مازندران را منطقه بین پارت و آریا (هریرود) می داند. برخی دیگر این سرزمین را بخشی از ایالت فرشوادگر و مشتمل بر شهرهای آذربایجان، آهار، طبرستان گیلان، دیلم دی، قومس دامغان و گرگان به حساب می آورند. این گروه حدود مازندران را این گونه به تصویر میکشند از مشرق دینار جاری از مغرب دهکده ملاط که در جنوب هوسم است از جنوب پیش آمدگی جبالی که آبهای آنها وارد دریای آبسکون (خزر) که خود حد شمالی این ایالت است….. پس طبرستان مشتمل بر گرگان، استرآباد مازندران و رستمدار میشده که گاه بسطام دامغان فیروزکوه و حرقان نیز به آن ملحق می گردیده است. گروهی کوه موز را در امتداد گیلان تالار قصران و جاجرم گسترده می دانند و معتقدند که مازندران (موزاندرون در درون این کوه واقع شده است. استاد پورداوود نیز مازندران کهن را مازندران امروزی دانسته است. به این دلیل که سرزمینی به این نام در نقطه دیگر وجود ندارد مطابق نظر دیگر حد غربی طبرستان قریه ملاط گیلان است و رای هوسم که اکنون به رودسر اشتهار یافته و سامان شرقی دینار چار مازندران که اهالی آن دیار دو ناچاه میخوانند قریب به شهر سارویه واقع است. حمدالله مستوفی نیز طبرستان (تپورستان را شامل شهرهای سمنان، دامغان، فیروزکوه و دماوند دانسته و مناطق جلگه ای و دشت مانند استرآباد آمل و غیره را در زمره بخشهای مازندران ثبت کرده است. بر این اساس مازندران (طبرستان منطقه ای وسیع تصور شده است: «طبرستان ناحیتی است بزرگ و حدش از چالوس است تا حد نمیشه
اما گروهی این منطقه را جدای از کشور ایران و در غرب جهان و دیار مصر منصور شده اند و مازندران محدث است به حکم آن که مازندران به حد مغربست و به مازندران پادشاهی بوده چون رستم زال آنجا شد. او را بکشت… این نظریه با دلایل متقن و استوار چنین شرح داده شده است.
۱ .. شرحی که درباره فراخی کشور مازندران و راهها و گذرگاههای آن آمده است که با درازا و پهنای مازندران حقیقی امروزی تفاوت بسیار دارد توضیح این که اولاد مازندران در شاهنامه درازای راهی را که رستم میباید برای رسیدن به جای کاووس و خان دیو سپید بپیماید. چنین وصف میکند از این دشت تا جایگاه کی کاووس – صد فرسنگ از زندان کی کاووس تا خان دیو سپید – صد فرسنگ راه بد و دشوار اگر به یاد بیاوریم که درازی بیشه مازندران حقیقی در حدود پنجاه و سه یا هشتاد فرسنگ و پهنای بیشینه آن در حدود شانزده یا هفده فرسنگ است این نتیجه گرفته میشود که میان هیچ دو نقطه مازندران فاصله راه هرگز به صد فرسنگ نمی رسد مگر این که گفته شود عددها و وصف های شاهنامه همه مبالغه شاعرانه و برای بزرگ کردن موضوع داستان است. از روایت فردوسی در شاهنامه بر می آید که کشور مازندران بخشی از ایران زمین نبوده و از خود شاهی داشته است.
در شاهنامه آنجا که منوچهر در مازندران کنونی ساری و آمل از کار زال و رودا به آگاه می شود و پسر خود نوذر را نزد سام پدر زال – به گرگساران و مازندران می فرستد و او را به نزد خود میخواند آشکار است که آن مازندران سرزمینی است دور از آمل و ساری
در شاهنامه مازندرانی که سام و کاووس و رستم به آن رفته اند سرزمینی است جدا از ایران با مردمان نا ایرانی
۴_ در شاهنامه از طبرستان یا مازندران کنونی هیچگاه به بدی یاد نشده و سخنی از بدی مردمان آن و زیستن دیوان و جادوان در آن و لشکر کشیدن سام و کاووس و رستم به آن نرفته است. این سرزمین نه تنها از آن ایران است بلکه نشستنگاه فریدون و منوچهر – دو شهریار نامور و بزرگ و دادگر این کشور است». در خصوص محل جغرافیایی موطن فریدون آمده است. قدیم تر طرفی از اطراف طبرستان لارجانست که آفریدون به دیه ورک که قصبه آن ناحیه است در وجود آمد و سبب آن که چون ضحاک تازی جمشید را پاره پاره کرد آل جمشید از و نفرت کردند تا در میان عالمیان در ذکر ایشان فتوری پدید آمد مادر آفریدون با متعلقان خود به پایان کوه دنیابند به دیهی که مذکور شد پناه گرفت و چون آفریدون از مشیمه کن فیکون بیرون آمد به جهت آن که جبال ذی زرع و صحاری غیر ذی زرع بود به حدود سوادکوه به قریه
شلاب نقل کردند که در آن موضع چرا خوب میباشد و مقیمان آن جا را تعیش از منافع باج و خراج گاوان حاصل میشد…. غرض که چون فریدون را شوکتی پدید آمد. مردم امیدواره کوه که اکنون به کثرت استعمال امباره کوه میخوانند و مردم کوه قارن نیز بدو پیوستند و برای او گرزی به صورت سرگاو ساختند و از جهات و اقطار طبرستان مردم نزد او می آمدند تا عده و عدت او زیاده میشد. آنگه آهنگ عراق کرد و در اصفهان کاوه آهنگر نیز خروج کرده بود او نیز بدو پیوست و به اتفاق قصد ضحاک کردند و به شهر بابل که اکنون کوفه میخوانند ضحاک را مقید ساختند و به کوه دنیابند آوردند و به دیه ورک که مسقط الراس او بوده در بند کردند. چون فریدون پیر شد، مقام خود در نمیشه ساخت».
۵_ در شاهنامه آنجا که سخن از مازندران است هیچگاه از گیل مردم دریای گیلان گرگان نمیشه آمل سازی و کوس همچون مردم و شهرهای آن سرزمین یا همسایه آن یاد نشده و همچنین در سخن از آنها نام مازندران همچون سرزمینی وابسته نیامده است.
۶_ با آن که در شاهنامه طبرستان آمل و ساری و نمیشه) نشستنگاه فریدون شمرده شده هرگز از زیستن او در مازندران سخن نرفته است در شاهنامه از مازندران کنونی به نام طبرستان یاد نشده است؛ زیرا که این نام را در بحر متقارب که وزن شهرهای شاهنامه است نمیتوان آورد چنان که در بعضی از متون کهن نیز در این باره چنین آمده است وپس به گرگان ببود اول به زمین بابل نشست پس دارالملک به نمیشه ساخت و طبرستان».
مازندرانی که محل زندانی شدن کیکاووس بود و رستم برای نجات وی به آنجا لشکر کشید مازندران کنونی نیست این مدعا در منابع قدیم تأیید شده است. «و با زمین مازندران رفت و حرب کرد با سمرین کفتر بیشتر از سپاه کی کاووس بمردند و بر وی جادو کردند و او را بگرفتند و اندر چاهی باز داشتند با طوس بن تور و گیو و بیژن
شلاب نقل کردند که در آن موضع چرا خوب میباشد و مقیمان آن جا را تعیش از منافع باج و خراج گاوان حاصل میشد…. غرض که چون فریدون را شوکتی پدید آمد. مردم امیدواره کوه که اکنون به کثرت استعمال امباره کوه میخوانند و مردم کوه قارن نیز بدو پیوستند و برای او گرزی به صورت سرگاو ساختند و از جهات و اقطار طبرستان مردم نزد او می آمدند تا عده و عدت او زیاده میشد. آنگه آهنگ عراق کرد و در اصفهان کاوه آهنگر نیز خروج کرده بود او نیز بدو پیوست و به اتفاق قصد ضحاک کردند و به شهر بابل که اکنون کوفه میخوانند ضحاک را مقید ساختند و به کوه دنیابند آوردند و به دیه ورک که مسقط الراس او بوده در بند کردند. چون فریدون پیر شد، مقام خود در نمیشه ساخت».
۵ در شاهنامه آنجا که سخن از مازندران است هیچگاه از گیل مردم دریای گیلان گرگان نمیشه آمل سازی و کوس همچون مردم و شهرهای آن سرزمین یا همسایه آن یاد نشده و همچنین در سخن از آنها نام مازندران همچون سرزمینی وابسته نیامده است.
۶ با آن که در شاهنامه طبرستان آمل و ساری و نمیشه) نشستنگاه فریدون شمرده شده هرگز از زیستن او در مازندران سخن نرفته است در شاهنامه از مازندران کنونی به نام طبرستان یاد نشده است؛ زیرا که این نام را در بحر متقارب که وزن شهرهای شاهنامه است نمیتوان آورد چنان که در بعضی از متون کهن نیز در این باره چنین آمده است وپس به گرگان ببود اول به زمین بابل نشست پس دارالملک به نمیشه ساخت و طبرستان».
مازندرانی که محل زندانی شدن کیکاووس بود و رستم برای نجات وی به آنجا لشکر کشید مازندران کنونی نیست این مدعا در منابع قدیم تأیید شده است. «و با زمین مازندران رفت و حرب کرد با سمرین کفتر بیشتر از سپاه کی کاووس بمردند و بر وی جادو کردند و او را بگرفتند و اندر چاهی باز داشتند با طوس بن تور و گیو و بیژن
فرزند و گودرز کشوادگان و همه چشم کی کاووس نابینا شدند. پس خبر ایشان به رستم بن دستان رسید و رستم با دوازده هزار مرد مسلح تمام براشتران نجیب نشستند و از سیستان برفتند و بیابان بگذاشتند و از راه دریا به مازندران آمدند که او را یمن گویند.
در جای دیگر آمده است رفتن کاووس به مازندران و گرفتار شدن کاووس و پهلوانان ایران و توجه رستم از سیستان به جانب مازندران ایران و گشودن عقده های هفت خوان از آن مشهورتر است که محتاج بیان باشد و به اعتقاد بنده این مازندران که مشهور شد به این است بلکه مازندران ناحیه ای است در بلاد شام زیرا که این مازندران که در طبرستان واقع است مکان فریدون و منوچهر است و این مازندران را موزه اندرون می گویند زیرا که کوهی که این بلاد را در میان گرفته موزه کوه می گویند از کثرت استعمال مازندران میگویند چنانچه فردوسی اشاره بدین معنی نموده و گفته تو مازندران شام را دان و بس چون به حسب اتفاق نام اولاد و دیوان موافق آن شده، مردم به غلط افتاده اند و مازندران این مکان را دانسته اند و دلیل دیگر به این معنی آن که بعد از قصه مازندران حاکم هاماوران نیز بر کاووس غلبه کرده باز دیگر با جمع پهلوانان ایران محبوس گردید و هاماوران در نواحی یمن است نویسنده بیان الادیان نیز در اثر خود تصریح می کند: «الاماميه الاثنى عشرية ايشان یک فرقه اند و از شیعه هیچ گروه پیش از ایشان نیست و به عراق و مازندران سخت بسیارند و به خراسان نیز محمد بن حسن الاسفنديار لارجانی در تاریخ خود مازندران را در حوالی مغرب دانسته است.
بسیاری از مورخان قدیم ولایت مازندران را جدای از دیار قومس و طبرستان دانسته اند، چنانکه حمدالله مستوفی در نزهت القلوب دوباب جداگانه به بررسی هر یک از مناطق فوق اختصاص داده است. مؤلف تاریخ بیهق نیز ذیل عنوان «فصل في ذكر الولایات سرزمینهای مورد نظر خود را این گونه یاد میکند بیست و یکم ولایت
جيلان بیست و دوم ولایت دیلمان – بیست و سوم ولایت شروان – بیست و چهارم
ولایت طبرستان – بیست و پنجم ولایت مازندران – بیست و ششم ولایت قومس بر این اساس باید گفت مازندر» و مازندران بر سرزمین در حدود مغرب زمین و بسیار دور از ایران اتلاق میشده است و دیوهای مازندران که در وی دیو داد نام برده شده اند
ربطی به ساکنین طبرستان نداشته اند بلکه در شام و مصر و آفریقا تصور شده اند. اما عده ای از صاحب نظران این منطقه را در شرق جهان و هندوستان متصور شده اند. چنان که از ابیات شاهنامه پیدا است کوه اسپروز در مدخل مازندران و دروازه اصلی این شهر قرار داشته است و بر طبق ،بندهش مکان جغرافیایی کوه ،اسپروز، بالای چینستان و شرق بوده است بنابراین میتوان مازندران را در شمال سرزمین چین متصور شد.
مسعود سعد سلمان نیز در قصیده ای به مطلع:
و آن ترجمان غیب و نماینده هنر
آن گز گمان خلق مر او را بود خبره ”
که در مدح عمید ابوالفرج نصربن رستم سروده ،است محل نبرد رستم با دیوسپید را سرزمین هند تعیین کرده است.
كز بوالفرج رسید جهان را زهر بدی
فتح و فراغت و فرح و نصرت و ظفر
رستم به کار زار یکی دیو خیره گذشت
این اند سال کرد به مازندران گذر
یکار نصر رستم با صد هزار دیو
هر روز تا شب است وز هر شام تا سحر
آن دیو به سید و سیاهند این همه
هست این زمین هند ز مازندران بشر *
شاعر در این قصیده به سهو داستان رستم و دیو سپید را به مازندران هند مربوط ساخته و میان رستم دستان و نصربن رستم مقایسه ای برقرار کرده و نتیجه گرفته است که این رستم از آن که این رستم از آن رستم پهلوانتر و این زمین هند یا مازندران فعلی از مازندران آن عهد بدتر است. مسعود سعد در قصیده دیگری که در مدح محمد خاص سروده است مازندران را این گونه وصف میکند.
چون رحضرت بوی هندوستان
زد به فرمان شاه لشکرگاه
چشم گیتی به تیغ کرد سید
روی گردون به گرد کرد سیاه
در همه بیشه ها از سهش رفت
شیر شرزه به سایه روباه
آبدان شد همه ز باران ریگ
بارور شد همه به دانه گیاه
کشت پیدا نبود و هر منزل
بود انبارهای کوفته کاه
دشت مازندران که دیو سید
دروی از بیم جان نکرد نگاه
رمی او نبرده بوی نیم
خشکی او ندیده روی سیاه
روزی بودی که صدتن کاری
اندر و گشتی از سموم تباه
بهشت برین به دولت او
حوض کوثر شد اندرو هر چاه
ره چنان شد ز آب کاندر وی
حاجت آمد سپاه را به شناه
در مجمل التواريخ و القصص نيز سكسار که احتمالاً مازندران است به این دلیل که در شاهنامه این دو نام اغلب در کنار یکدیگر آمده اند نزدیک هند است (پس از ،هندوان مهراج فریاد خواست از دست سگساران پادشاه سام را بفرستاد و کار مهراج تمام کرد و باز گردید به مراد)
نظرية جدیدی که در این باب ارائه شده است مازندران را در آفریقا و حوزهٔ جنوبی جهان میداند و مازندرانی که کی کاووس به آنجا لشکر کشی کرد و به اسارت دیوان مازندران درآمد و سپس رستم برای نجات وی و سپاهیان ایران با گذشتن از هفت خان به آنجا رسید به قابل تطبیق برمازندران ایران است و نه بر قسمتی از ،هندوستان زیرا سرزمین واقع در جنوب دریای خزر در زمان ،فردوسی طبرستان خوانده میشده و به کار بودن مازندران به جای طبرستان از قرن پنجم هجری آغاز گردیده است از طرف دیگر به این موضوع مهم باید توجه کرد که در شاهنامه در دو داستان نام مازندران به میان آمده است یکی در دوره پادشاهی منوچهر که بام به فرمان وی به مازندران هم لشکر کشی (کرد و دیگری در دورۀ پادشاهی کیکاووس به نظر درست است بر اساس آنچه در شاهنامه آمده است موقعیت جغرافیایی این دو مازندران با یکدیگر کاملاً متفاوت است و جز در نام و وجود دیوان با یکدیگر وجه اشتراکی :ندارند زیرا در لشکر کشی سام به مازندران از گرگساران و سگسار نیز به عنوان سرزمینهای همسایه مازندران یاد شده است و نیز از نره دیوان مازندران و از آنچه در داستان آمده ،است معلوم میشود که این مازندران از زابلستان فاصله زیادی نداشته و البته سرزمینی به جـز طبرستان مازندران) امروزی (ایران و شاید منطبق بر بخشی از هندوستان بوده است در حالی که موقعیت جغرافیایی مازندران در لشکر کشی کیکاوس کاملاً با این مازندران متفاوت است….. فاصله بین زابل و مازندران بسیار طولانی توصیف گردیده است… در این داستان از گرگساران و سگسار نامی برده نشده .است به عقیده من این مازندران سرزمین جدا از ایران و بسیار دور از ایران تصوّر شده بوده است از سوی دیگر میدانیم که در برخی از متنهای معتبر فارسی حتی کتب (جغرافیایی از قرن چهارم هجری به بعد نیز منطقه ای به نام مازندران خوانده شده است که آن را بر شام یا یمن یا مصر منطبق میکرده اند در بعضی از این متون حتی به جای مازندران مازندران مغرب ذکر شده است و یا نوشته اند مازندران در حد مغرب است و میدانیم مغرب در اصطلاح جغرافیدانان اسلامی به بخشی از شمال آفریقا اطلاق میگردیده است. به جز این کتابها در مورد مازندران واقع در آفریقا اطلاعات جالب توجه دیگری نیز در دو تن آمده است که تاکنون مورد توجه محققان قرار نگرفته است در کوش نامه که در سال ۵۰۱ ق به رشته نظم کشیده شده است سرزمین بچه به طور اخص و سرزمینهای بچه و نوبی در جنوب مصر به طور اعم، مازندران و سیاهان ساکن این دو منطقه مازندری و ماندرانی خوانده شده.اند به علاوه در این منظومه در داستان لشکر کشی کی کاووس به مازندران تصریح گردیده است که آنان از ایران به مصر رفتند و از آنجا وازم مازندران گردیدند. در داستان اسکندر در شاهنامه فردوسی نیز به دو موضوع مهم اشاره گردیده است نخست آن که اسکندر در ضمن سفرهای خود از سرزمین تاریکی میگذرد و در شاهنامه محل درخت این سرزمین در مغرب آفریقا نشان داده شده است دیگر آن که اسکندر پس از پیروزی بر ،خیشیان با نرم پایان ختند و آنان را نیز شکست ،دهد چنان که قبلاً اشاره کردیم رستم نیز در خان پنجم از سرزمین تاریکی عبور میکند و نیز چنان که دیدیم در داستان لشکر کشی کیکاووس به مازندران اسم شهر مقر شاه مازندران نرم پای بود که موجودات افسانه ای نرم پایان دوالپایان در آن زندگی میکردند قراین موجود
حاکی از این است که حد شرقی این مازندران پس از کوه اسپروز و رود قرات است. در کوش نامه ذیل عنوان جنگهای ایرانیان با سپاهان بجه و نوبی در کشور «باختر چنین آمده است.
همچنین تا نقیر آمد از باختر که ویران شد آن بوم و بر سر بر سیاهان به تاراج داد (ند) پاک برآمد به خورشید از آن مرز خاک کسی کاو ز تیغ سیاهان بجست برفتند، وزهم بدادند دست سیاهان که از بجه و نوبه بود برآورد از آن مرز یکباره دود یکایک نزدیک مصر آمدند همه شهرها را بهم بر زدند سپاهی فرستاد و باز آمدند به تن خسته و دل گراز آمدند سپاهی دگر خسرو دادگر فرستاد و رنجش نیامد به بر به تیغ سیاهان همه کشته شد دل خسته از رزم برگشته شد فزون کرد لشکر جهاندار شاه درنگی نمودند با او سپاه شکسته دگر باره گشتند باز دریده درفش و پراکنده ساز از آن کار درماند پیروز شاه ز هر سو بفرمود خواندن سپاه از ،ایران وز ،روم وز ترک و چین سپاهی گزین کرد شاه زمین نریمان گرشاسب و قارن بهم برکشیدند هنگام نم جو پیش سپاهان کشیدند صف چو پیلان به لبها برآورده کف می کشته آمد از هر دو گروه شده دشت هامون و هامون چو کوه پیوسته شد جنگشان چار ماه ستوه آمد از گرز ایشان سیاه سوی بجه و نویه گشتند باز دل از داغ دو پهلوان در گداز سپاه نریمان و قارن بهـ
به درگاه از آن پس رسیدند باز
شیده ز رنج سیاهان
رو سرفراز ز رنجی کز آن لشکر زشت روی کشیدند گردان پرخاشجوی دلیری و آرامشان روز جنگ بدان زخم شمشیر کردن در ننگ
چه مایه به تن رنج برداشتیم کز آن مرزشان روی برگاشتیم فریدون برایشان بخواند آفرین ور آن شادمان گشت روی زمین زمین بچه هر که او داندش جهاندیده مازندران خواندش چو خواهی که رزم سیاهان تمام برانی تو را ره نمایم به نام ز مسعودی این داستان باز جوی که او رنج دیده است از این گفت بدان هر که این کارنامه نهاد ز شاهان ایران سخن کرد یاد فریدون فرستاد از آن پس سری بدو داد از ایرانیان لشکری بران تا نگهدارد آن مرز و بوم زیداد و تیغ سیاهان شوم چو شد کشور آباد از آن نگرای همه مردم رفته آمد به جای دگر باره نوبی چو مور و ملخ بیامد گرفت آن همه کوه و شخ سپاه فریدون از آن سان گریخت که از بیم در راه ترکش بریخت سیاهان به تاراج بردند دست همه مرز یکباره کردند پست دگر باره شد کشور باختر بدان سان که نه باغ ماندش نه برد
بر این اساس علاوه بر مازندران هند و مازندران ،یمن میتوان نقطۀ سومی را نیز برای این کشور در نظر گرفت و ،آن مازندران جنوب مصر و ایالات ،بربر در محدوده سرزمینهای بچه و نوبی است.
براساس نظریه جدید دیگر، محل جنگ هاماوران در حدود شام و مصر و یمن و ،بربر تداعی کننده محل جنگ کی کاووس در مازندران است و این در صورتی است که وجود مازندران در غرب جهان را بپذیریم پس با این ،قرینه هردوی این جنگ ها یک جنگ واحد بوده و لشکر کشی به سرزمین هاماوران تکرار لشکر کشی به مازندران .است لشکرکشی بنابراین میتوان نتیجه گرفت که هاماوران همان مازندران بوده و در مغرب قرار داشته چنان که در کتاب زین الاخبار گردیزی مؤلّف تصریح کرده است که جنگ ،مازندران همان جنگ یمن و نام شاه مازندران (سمر) مطابق با نام پادشاه یمن است. سند تاریخی دیگر نقل میکند کیکاووس به مازندران رفت و گرفتار شد آنجا با بزرگان ،عجم تا رستم برقت ،تنها بعد از حالهای بسیار و کشتن سپید دیو و شاه مازندران را و او را باز آورد ،و افراسیاب ایران زمین را گرفته بود بعضی گویند باز گشت و دیگر روایت آن است که به سواد ،بغداد رستم با وی حرب کرد و سوی ترکستان تاختش…».
دکتر کریمان در کتاب خود دلایل دیگری براین مدعا ذکر کرده اند: ” در شاهنامه مذکور است که کیکاووس پس از آن که به مدد رستم از گرفتاری مازندران رهایی یافت و شاهی مازندران را به اولاد داد و خود به ایران باز ،آمد رستم را بنواخت و پادشاهی زابلستان را به نام او بنوشت و در اعزاز وی سخت بکوشید. این بزرگداشت برای رستم به وسیله کیکاووس در تاریخ ،بلعمی پس از جنگ یمن ذکر گردیده است. هانری ماسه نیز به این تکرار توجه کرده با این تفاوت که او نبردهاماوران را برساخته از نبرد مازندران دانسته است زیرا به نظر وی منظور از مازندران طبرستان است نه مازندران مغرب ماسه عقیده دارد که لشکر کشی کاووس به سرزمین ،هاماوران تکرار لشکر کشی به مازندران است متون زردشتی نیز مکان زندانی شدن کیکاووس را حدود یمن پنداشته اند در این راستا باید عقیده استاد پورداوود را پذیرفت نظر به تعریفی که از هاماوران یا هماوران و ممالک متحد وی – مصر و بربر – در جنگ بر ضد کاووس در شاهنامه ،شد قهراً منتقل میشویم که هاماوران باید مملکت قوم قدیم حمیر و یمن حالیه باشد. در روضة الصفا ادير منطور است در شاهنامه یمن را به هاماوران تعبیر کرده .است مندرجات بندهش بزرگ هم مقد بر این .است در جایی که مینوید در عهد کی کاووس دیوها قوی شدند و اشتر کشته شد دیوها کی کاووس را بر آن داشتند که آسمان صعود کند اما سرافکنده به زمین افتاد و فرشاهی از او جدا .گشت افتاد و فرشاهی از او جدا گشت پس از آن در خاک شمبران با بزرگان و سران به زنجیر بسته شد. دیوی بود موسوم به زنگیاب که زهر در چشم داشت و از مملکت عربها آمده بود و در ایران پادشاهی یافت به هر که با دیدگان بد نگاه میکرد می.کشت ،ایرانیان افراسیاب را به کشور خود خواندند. افراسیاب این زنگیاب را کشت و خود در ایران پادشاهی نمود بسیاری از ایرانیان را گرفته به ترکستان فرستاد ایران را ویران کرد تا اینکه رستم از سیستان برخاسته جامه رزم پوشیده پادشاه شمبران را دستگیر کرد و کیکاووس را از اسارت برهانید. آنگاه به جنگ افراسیاب شتافت و او را شکست داد و به ترکستان راند. شکی نیست که هاماوران شاهنامه و شمبران بندهش بزرگ هر دو یک مملکت .است «بونواس که وابسته به سعد العشیره یمن بود نیز از گرفتاری کی کاووس در یمن میبالد وی در قصیده خویش بیان میکند
وقاظ قابوس في سُلا سيلينا سنين سبعاً وقت ليحاسبها
معنی کی کاووس هفت سال طبق محاسبه دقیق در زنجیر ما به سر برد. این بیت ضمن انطباق هاماوران بر یمن به تکرار لشکر کشی کی کاووس بر یمن اشاره نمی کند
امروزه سرزمین مازندران بین ساحل جنوبی دریای خزر و سلسله جبال البرز در عرض جغرافیایی ۳۵۰ و ۴۵ شمالی و طول جغرافیایی ۵۰۰ و ۴۰۰ شرقی واقع است. حدود این منطقه از شمال دریای خزر – از ،نلرق اراضی شهرستان گرگان – از جنوب اراضی شهرستانهای تهران و سمنان و از غرب اراضی رودسر و لاهیجان است این منطقه مساحتی بالغ بر چهل و شش هزار و چهارصد و شصت کیلومتر مربع را در برمی گیرد و طویل ترین قسمت آن از شرق به غرب در حدود دویست و نود و دو میل است که با احتساب پیچ و خمهای سواحل گسترده تر می شود.
پادکست های زیر برگرفته از داستان های شاهنامه از dastan118@ می باشد.
منابع:
دکتر بتول فخر اسلام
استادیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد نیشابور
حانیه بیرمی
کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی